دو سال پیش در پنین روزی انتظار ما به سر رسید و مسافر کوچولو از راه رسید . مسافری که با قدم گذاشتن به این کره خاکی معلوم نبود که چه سرنوشتی در اتظارش رقم می خورد .
عجب !!! عجب !!!! می دونی وقتی که کسی به دنیا میاد چند نفر براش اسم انتخاب میکندد عمه ها خاله ها دایی ها عموها پدر بزرگ و مادر بزرگ و .... هر کی چند تا اسم رو پیشنهاد میده برای هر اسم های دیگران هم بهانه میارن .
نمی دونم شاید فقط تو شهر ما اینجوری باشه و جاهای دیگه زیاد برای انتخاب اسم سخت گیری نشه .
روز 27 اسفند مصادفه با تولد دخترمه ( هستی )
تولد ... تولد ... تولدت مبارک
اومدم تا براش جشنی بر پا کنیم تا بدونه کسانی هستن که دوستش دارن و کمبود محبت مادری رو کمتر حس کنه هر چند که 20 ماه از درگذشت مادرش میگذره و ما رو بعد خودش اسیر غم و تنهایی کرد و این دومین تولد هستیه که مادرش حضور نداره . براش شادی روح مادرش از خداوند طلب بخشش و مغفرت را داریم .
شاید در حق دخترم کوتاهی کنم چون کمتر پیشش هستم البته این ساعت کاری منه که از شش صبح برم و تا ساعت 8 شب و هشت که میام خونه می بینم که همو رو عاصی کرده و خدوش هم تازه رمقی برای اذیت کردن من داره .
خیلی باریگوش و چموشه یه لحظه چشم ازش بردای یا رو پشت بام میره یا خونه یکی از همسایه ها یا داره یه جسم سنگین رو بلند میکنه . تا حالا ندیدم که 5 دقیقه ، فقط 5 دقیقه یه جا بند بشه و اروم بگیره نمی دونم این همه انرزی رو از کجا میاره .
یه خبر دیگه و اینکه هستی داره یکی از حامیانش رو از دست میده . منظورم خواهرمه که از 4 ماهگیی اونو بزرگ کرده اخه قراره بره سر خونه و زندگیش و همین جا براشون ارزوی خوشبختی و سعادت را دارم . بزرگ شدن هستی تا بحال را مدیون خواهرم و مادرم هستم که در حق هستی مادری کردن . جدا دستشون درد نکنه
|