چه کسی باورش میشه امروز دقیقا یکسال از رفتنت از میان ما میگذره ؟
یک ساله که تو رفتی و با رفتنت ما را در غم نشاندی – می دونی توی این یکسال من و دخترت چی کشیدیم ؟
مطمئنم که می دونی . از اونجایی مطمئنم که وقتی هستی مریض بود به خواب یکی از دوستان وبلاگیمون اومدی . میگفت تو را بخواب دیده که نگران حال هستی بودی و دلت برایمان تنگ شده در صورتی که اصلا تو را ندیده
مطمینم که از اوضاع ما خبر داری به لطف خدا و چشم خیر توست که هستی به اینجا رسیده . یادته وقتی رفتی هستی کوچولو چهار ماه و پانزده روز بیشتر نداشت این اخرین عکسیه که اون موقع از هستی گرفتم می بینی چقدر ناز و تپل بود . عکسی که تو بغل تو گرفته شده
حالا یکسال از بی مادری هستی میگذره الان برای خودش خانومی شده و این عکسو تازه ازش گرفتم تا ببینی چقدر تغییر کرده
نمی خوام از رنج و عذابی که توی این مدت کشیدیم بگم .
نمی خوام بگم وقتی هستی مریض شد از خدا و دوستان می خواستم که کمک کنه و دعا کنن که به قولی که بتو داده بودم عمل کرده باشم بهت قول داده بودم که مواظبش باشم
نمی دانم اگه الان بودی و می دیدی که یکی از استخوانهای قفسه سینه ام شکسته و نفس کشیدن برام سخت شده و بزحمت میشینم و بلند میشم چکارها که نمی کردی تویی که با تب کردن من تا صبح بر بالینم بودی و نخوابیدی و شام هم نخوردی
بگذار تا بگیریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
بهار خانوم هم که با گریه کردن مرد مخالفه
بهتره دیگه چیزی نگم و گرنه گریه امونم نمیده
بازم میگم که همیشه در یاد و خاطر ما خواهی بود و از بابت هستی هم نگران نباش میبینی چقدر دوست پیدا کرده ؟؟؟
|